هیواي شكسته: تقدیم

Wednesday, April 19, 2006

تقدیم



مهربانم
ترا از انتهای مه
ترا از منتهای رگبارها
خواستم که بیایی
که سکوت را به هیچ گیری
و انتظار را نقطه ایی بنهی
به تکرار چشم در راهی
نقطهای سیا ه یا که ......سبز
هم آنقدر که خواب انگیز
که بعد از فرونشستن مه
که پس از رگبارها
پنچره بگشایم
و سکوت را به هیچ گیرم
و انتظار را بنشینم بر راه
..................
و غزلهای ساده ات را
چون شانه ایی معطر
که تازه مانده است به فراموشی
......سر طاقچه ای
فارغ شده از آن همه ......
دوباره میخوانم
میخوانم میانه شب رها ماندیم
نزدیکتر که شامگاه را
دست اندازیم
که خواب انگیز نگاه دارد خیالمان
نه چندان دور که سحرگاه را
هله گویان باز یابیم
تا در شنگرف سرماها
تن و موی را چنان شوییم
که پری زادان به تکرار
در کهنبار عادتی هر روزه
حیران و ژولیده رها مانده اند هنوز
نه شامگاه را ره سپردیم گامی
نه صحبدم را چهره بیراستیم
میانه اسمان و زمین
زها ماندستیم
شامگاهمان دور
بامدامان دورتر

و باز هم مینویسم از تو و برای تو و به یاد تو
حالا که تمام شهر با من بیگانه هستند تو هم آشنای خوبم برو بسلامت .................



تقدیم به بهترین وعزیزترین عزیزم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Link
<

1 online

چند فيلترشكن




? ? ? ? ? ? ? ? ? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ??


بالا? صفحه