هیواي شكسته: يادش بخير

Monday, February 11, 2008

يادش بخير

سوته دل

نيمه شب آواره و بي حس و حال

در سرم سوداي جامي بي زبان

پرسه اي آغاز كرديم در خيال

دل به ياد آورد ايام وصال

از جدايي يك دو سالي مي گذشت

يك دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به ياد آورد اول بار را

خاطرات اولين ديدار را

آن نظربازي آن اسرار را

آن دو چشم مست آهووار را

**********

همچورازي مبهم و سربسته بود

چون من از تكرار او هم خسته بود

آمد و هم آشيان شد با من او

همنشين و همزبان شد با من او

خسته جان بودم كه جان شد بامن او

ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگي

اينچنين آغاز شد دلبستگي

**********

واي از آن شب زنده داري تا سحر

واي از آن عمري كه با او شد به سر

مست او بودم زدنيا بي خبر

دم به دم اين عشق ميشد بيشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد

گفتگوها بين ما آغاز شد

**********

گفتمش در عشق پابرجاست دل

گرگشايي چشم دل زيباست دل

گر تو زورقمان شوي درياست دل

بي تو شام بي فرداست دل

دل زعشق روي تو حيران شده

در پي عشق تو سرگردان شده

**********

گفت در عشقت وفادارم بدان

من تو را بس دوست ميدارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان

چون تويي مخمور خمارم بدان

با تو شادي ميشود غمهاي من

با تو زيبا ميشود فرداي من

**********

گفتمش عشقت به دل افزون شده

دل زجادوي رخت افزون شده

جز تو هر ياري به دل مدفون شده

عالم از زيباييت مجنون شده

**********

بر لبم بگذاشت لب يعني خموش

طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود

بحر كس جز او در اين دل جا نبود

ديده جز بر روي او بينا نبود

همچون عشق من هيچ گل زيبا نبود

خوبي او شهره آفاق بود

در نجابت در نكويي طاق بود

**********

روزگار اما وفا با ما نداشت

طاقت خوشبختي ما را نداشت

پيش پاي عشق ما سنگي گذاشت

بي گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر اين قصه هجران بود و بس

حسرت و رنج فراوان بود و بس

**********

يار ما را از جدايي غم نبود

در غمش مجنون عاشق كم نبود

بر سر پيمان خود محكم نبود

سهم من از عشق جز ماتم نبود

بامن ديوانه پيمان ساده بست

ساده هم آن عهد و پيمان را شكست

بي خبر پيمان ياري را گسست

اين خبر ناگاه پشتم را شكست

آن كبوتر عاقبت از بند رفت

رفت و با دلدار ديگر عهد بست

**********

با كه گويم او كه همخون من است

خصم جان و تشنه خون من است

بخت بد بين وصل او قسمت نشد

اين گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به اين قسمت نشد

**********

عاشقان را خوشدلي تقدير نيست

با چنين تقدير بد تدبير نيست

از غمش با دود و دم همدم شدم

باده نوش غصه او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم

ذره ذره آب گشتم كم شدم

**********

آخر آتش زد دل ديوانه را

سوخت بي پروا پر پروانه را

**********

عشق من ازمن گذشتي خوش گذر

بعد از اين حتي تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بيرون كن زسر

ديشب از كف رفت فردا را نگر

آخر اين يك بار از من بشنو پند

بر من و بر روزگارم دل مبند

عاشقي را دير فهميدي چه زود

عشق ديرين گسسته تار و پود

گر چه آب رفته باز آيد به رود

ماهي بيچاره اما مرده بود

بعد از اين هم آشيانت هر كس است

باش با او ياد تو ما را بس است.

**********

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Link
<

1 online

چند فيلترشكن




? ? ? ? ? ? ? ? ? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ??


بالا? صفحه