هیواي شكسته: در ثنای دوستی

Monday, June 27, 2005

در ثنای دوستی


برگستره ی دومزرعه همجوار دو کشاورز دوست زندگی می کردند.یکی تنها بود و دیگری همسری داشت و فرزندانی.محصول خود را برداشت کردند.وشبی آن مرد که خانواده ای نداشت چشم گشود و بافه های محصول خود را در کنار دید و اندیشه کرد:"خدا چه مهربان بوده است با من اما دوستم که خانواده ای دارد نیازمند غله بیشتری است."چنین بود که سهمی از خرمن خود برداشت و به مزرعه دوست برد.

وآن دیگرنیز در محصول خود نگریست و اندیشه کرد:"چه فراوان است آنچه زندگی مرا سرشار می کند و دوست من چه تنهاست و از شادمانی دنیای خویش سهمی نمی برد."

پس به زمین دوست رفت و قسمتی از غله ی خویش برخرمن او نهاد.

و صبح روز بعد چونکه باز به درو رفتند و هر یکی خرمن خویش را دید که نقصان نیافته است.

واین تبادل همچنان تداوم یافت تا آنجا که شبی در مهتاب دوستان فرا روی هم آمدند هردو با یک بغل انباشته ی غله و راهی کشتزار دیگری.

آنجا که این دو به هم رسیدند افسانه می گوید که معبدی بنیاد شد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Link
<

1 online

چند فيلترشكن




? ? ? ? ? ? ? ? ? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ??


بالا? صفحه