هیواي شكسته: پیغام

Wednesday, June 29, 2005

پیغام


چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستان

هر چه برگم بود و بارم بود

هر چه از فر بلوغ گرم تابستان میراث بهارم بود

هر چه یاد و یادگارم بود

ریخته ست.

چون درختی در زمستانم

بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود.

دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری!

در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست؟

دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش

با امید روزهای سبز اینده

خواهدم اینسووآنسو خست؟

چون درختی اندر اقصای زمستانم.

ریخته دیری ست

هر چه بودم یاد و بودم برگ.

یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله بیمار لرزیدن

برگ چونان صخره کری نترزیدن

یاد رنج از دستهای منتظر بودن

برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن.

ای بهار همچنان تا جاودان در راه!

همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگر بگذر.

هرگز و هرگز

بر بیابان غریب من

منگر و منگر.

سایه غمناک و سبزت هر چه از من دورتر خوشتر.

بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو

تکمه سبزی بروید باز بر پیراهن خشک و کبود من.

همچنان بگذار

تا درود دردناک اندهان ماند سرود من.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Link
<

1 online

چند فيلترشكن




? ? ? ? ? ? ? ? ? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ??


بالا? صفحه