هیواي شكسته: October 2005

Tuesday, October 18, 2005

موانع موفقیت

موانع موفقيت
هرفردي موفقيتهاي خويش را براساس يك مقياس نسبي مورد سنجش قرار مي دهد. مـوفـقـيـتـهاي كـوچـك بـرخي اشخاص درنظر برخي ديگر ممكن است بزرگ جلوه نمايد؛ اين كاملا بستگي بنوع تربيت، تحصيلات و شرايط مـوجود در زندگي شما دارد. تا زمانيكه به اهداف خود دست يافته و براي بهترين بودن سختكوشي مي كـنـيـد، فـردي موفق محسوب ميشويد. اين اصل مطلب است.
با اين حال افرادي نيز وجود دارند كه نمي توانـند به سطـح رضايت بخشي ازموفقيت دست يابند. ضعفهايشخصيتي و يـا خـصوصـيات از پـيـش تعيين شده زندگي آنها،مـوانـع اصـلي راه چنين انسانهايي بشمار مي رود. اگر در زندگي خـود شـرايـط دشـواري را تـجربه كرده ايد، نگاهي به اين صفات و موقعيت ها بيندازيد تا ببينيد در حال آماده نمودن خود براي شكستهاي بيشتر ميباشيد يا خير.

پشت گوش اندازي
ممكن است يكي از اصليترين اهريمنان عامل نابودي شما در تحصيل و زندگي شغلي، طفره رفتن و به تعويق انداختن امور بوده باشد. افرادي كه علامت مزمن اين "بـيـمـاري" در آنها ديده ميشود، مايلند با اين جملات توجيه كننده كه " تمام كردنش كاري نخواهد داشت" و يا "نگران نباش، وقت براي انجام دادنش بسيار است"، كارها و وضايفشان را براي هميشه از سر خود باز كرده و به تعويق بيندازند.
اگر كاري در حد و اندازه قابليتهايتان به شما روي آورد ولي به دليل عذر و بهانه هاي ذكر شـده از انجام آن ممانعت بعمل آورديد، قطعا" پشت گوش اندازي مشكل اصـلي بـوده و بايد مرتفع گردد. احساس ميكنيد كه زمان در اختيار شما اسـت، اما هنگامي كـه وقـت موعود نزديك مي شود، براي اتمام كار بسرعت هجوم مي آوريد و نتيجه آن خواهد شد كه آن طور كه در ابتدا مد نظرتان بود از انجام عمل مورد نظر باز خواهيد ماند.
فرد پشت گوش انداز معمولا انساني تنبل و سست مي باشد. او براي همه چيز عذر و بهانه داشته و با اينكه توانايي و ابزار انجـام امـور را در اختـيـار دارد، از اتـمام آنـها طـفره مي رود. كار كردن با چنين اشخاصي غير قابل تحمل است و نه تنها كاستي و سستي آنها باعث اختلال در كارها ميگردد، بلكه كارمندان فعال ديگر نيز مـمكـن اسـت به چنـين خصيصه اي دچار شده و رويه آنها را در پيش بگيرند.

ترس از موفقيت
مانع اصلي ديگر واهمه داشتن از موفقيت است. با اينكه چنين افرادي دقيقا" مي دانند كه براي موفق شدن به چه چيزي نياز دارنـد، امـا بدليل داشتن ترس از موفقيت قادر به رسيدن به اهداف والاي خود نيستند. در نـظـر ايـشـان راه پـيـش رو، مـخـوف و رعـب آور ميباشد. نگراني از آينده و همه مسائلي كه در نهايت گريبانگير او خواهد شد، منجر به فقدان بصيرت و بازماندن آنها مي گردد؛ مـخـاطرات ذاتـي روند تجارت، رام نشدني بنظر خواهد رسيد.
فرصت هاي ترقي در محل كار ممكن است پيش بيايند، اما فردي كه از موفقيت وحشت داشته باشد قادر به گرفتن ترفيع نخواهد بود. او بهانه مي آورد كه مسؤليـتـهـاي شـغـل جديد زياد و خارج از توانايي هايش است. اينگونه اشخاص ميلي به بالارفتن از پله هاي ترقي ندارند.
وقتي آينده نا معلوم باشد، اين وحشت شدت بيشتري پيدا ميكند. بايد پذيرفت افــرادي كه داراي چنين ترسي نميباشند روزهايي پيش رو دارند كه در آنها آينده ترسناك جــلوه مينـمايد، بنابراين ميتوان متوجه شد اشخاصي كه فاقد مكانيزمي مناسب براي برخورد و رويارويي با چنين موقعيتي مي باشند، چگونه احساسي خواهند داشت.
تشخيص و حل اين مشكل آسان تر از برخورد با پشت گوش انـدازي است. بـا كمي هم محوري و اندكي صبر و شكيبايي فردي كه از پذيرش مسؤليتهايي كــه موفقيـتـش را به همراه خواهد داشت وحشت دارد، ميتواند شرايط را به نفع خود تغيير دهد

وسواس
افراد موفق داراي خصوصيتي مشترك هستند و آن قابـليـت تمركز بر انديشه هاي بـزرگ ميباشد. براي بسياري اتخاذ چنين ديدگاهي مشكل است چرا كه خود را كاملا" محدود و متعهد به انجام كارهاي جزئي و كوچك ميـنمايند. تلاش زياد براي انجام كارهاي جزئي زيان آور است چرا كه زاويه ديد را محدود خواهد كرد. اگر براي اتمام هر كار كوچكي مصر باقي بمانيد، هرگز قادر نخواهيد بود به اهداف والاي خود دست پيدا نماييد.اگر يك كارفرما كاري را به يكي از كارمندان سخت كوش خود محول كرده و آن كارمند ديد وسيع نداشته باشد، بطور يقين كارمند مربوطه در مورد هر موضوع بي اهميت آن پروژه دچار تنش و فشار رواني شده و در به نتيجه رساندن كار دچار كندي خواهد گـرديد. ايـن حالت در اصطلاح احساس وسواس فكري-علمي ناميده و بـاعـث كـاهـش قـابل ملاحظه خلاقيت و كارايي مي شود.
اينگونه افراد،سخت كوشي و تلاش زياد را لازمه زندگيشان دانسته اما عزم و اراده خود را براي كاربرها و مصارف مفيد بكار نميبندند. تنظيم دقيق مهارتهاي مديريـت زمـانـي در برطرف كردن اين مشكل كمك فراواني خواهد نمود

نا امني
افراد ضعيف و سست بنيان بعلت داشتن احساس ناامني،در كارشان پيشرفتي حاصل نميگردد. شايد يكي از دلايل عدم موفقيت اينگونه انسانها در بي ميلي آنها براي نشان دادن برش از خودشان نهفته شده باشد. علت ترس نيست؛ فقدان اطميـنان و اعـتـمـاد باعث عقب ماندن آنها ميگردد. براي مثال عدم برخورداري از تجربه در بخشي بخصوص، مي تواند موجب پديد آمدن احساس عدم اعتماد به نفس در فرد شود.مثال بيان شـده در قـسمت قبل در اين مورد نيز قابل بيان است با اين فرق كه كارمند از هـمـان ابـتـدا اصلا" از انـجـام كـار مـحولـه امـتـنـاع ورزيـده و با بهانه آوردنهاي گوناگون به كار فرماي خود اينگونه القا ميكند كه نمي تواند از عهده چنين مسؤليتهايي برآيد.
در اينـجا نـيـز مـسئله هزينه فرصت از دست رفته مطرح است. برخي افراد مايل نيستند براي پيـشرفت و تـرقي دادن مـوقـيـعت شـغلـيـشان در زمان مـحدود خـود بـه داد و ستد بپردازند اما اينگونه گزينه ها و پيشنهادات كاري بخشي از زندگي مـحسـوب ميـگـردنـد. بنابراين ببينيد كه چه چيزي براي شما بيشتر اهميت دارد و با اطمينان خاطر تصميمـي مناسب بگيريد.

اطرافيان
ممكن است شما همه شرايط لازم براي منعكس نمـودن فردي موفق از خود را دارا باشيد، اما آيا دوستانتان شـما را در اين راه همراهي ميكنند؟ ممكن اسـت آنـها ديـدگـاه مـتـفـاوت و مـتـضـادي از مـوفـقيت نسبت بشـما داشـتـه باشند. ( و يا اصلا" ديـدگاهي نداشته باشند ) دوسـتـان به علت تاثيرات منفي راه رسيدن بـه موفـقيـت را برايتان سخت و دشوار ميكنند.
برخي از اطرافيان حتي ممكن است متوجه پـتـانـسيـل و استعدادهاي نهاني شما نشده و باعث زمين خوردگي وترديد در قابليتها و تواناييها گردند. حتي براي نامزد و يا همسرتان ممكن است اين تصور بوجود آيد كه توانمنديهاي شما هنـوز بـراي خودتان ثابت نشده و اين ميتواند به بدبيني آنها نسـبت بـه آيـنـده تان منجر گردد. اين موضوع ممكن است باعث نا اميدي و تضعيف روحيه شود، اما بياد داشته باشيد كه نبايد ديگران را مقصر بدانيد؛ شما فقط يك قرباني بيگناه نيستيد.با وجود ابراز بي اعتنايي آنها هنگام بيان ايده هاي كاري جديدتان،بخاطر داشـته باشيد كه اين شما هستيد كه چنين همراهاني را در آن لحـظـه و لـحـظـات آتي براي خود برگزيده ايد.
اگر اين گونه روابط دوستي برايتان اهميت دارد، كاري كه بايد انجام دهيد همسو نمودن دوستانتان با سيستم و خط مشي خود است.چنانچه توانـستـيد متقاعدشان كـنيد كه انساني شايسته اعتماد و اطمينان ميباشيد، آنها را دوستان واقـعـي خـود دانسته و در غير اينصورت براي هميشه از زندگي خود بيرونشان كنيد.

فقدان منابع
هيچ چيزي ناهنجار تر از اين مـوضـوع نـيست كه انسان با وجود داشتن همه قابليـتهاي لازم جـهت رسـيدن بـه مـوفقيت، فقط بخاطر عوامل خارج از كنترل خود، از پيشرفـت باز ماند. فقدان منابع مالي و يا كمبود زمان بدليل نگهداري از خانواده و يا مسؤليتهاي ديگر ميتواند يك قاتل واقعي باشد. رشد كـردن زيـر خـط فقر و يا تامين نمودن نزديكاني كه به شما نيازمند هستند، آينده را بسيار متفاوت از آن چـيـزي كـه در تصـورتـان بوده ترسيم خواهد نمود.
بسياري از مواقع بـدنـيـا آمدن يك بچه و يا بيماري ناگهاني افراد خانواده باعث لغو شدن برنامه ها و بازماندن انسان از عملي كردن اهـدافـش خـواهـد شد. اين هم يكي ديگر از حقايق تلخ زندگي است كه هميشه امور بر وقف مراد آدمي نمي باشد.
البته بايد دانست كه موفقيت نه فقط بر اساس مقياسهاي متفاوت، بـلـكه در مـكانهـا و شرايط گوناگون نيز مورد سنجش قرار ميگيرد. موفقيت مالي ممكن است هدف اصلـــي شما باشد، اما پدري خوب و كارمندي سخت كوش بودن براي تامين كردن يك خانـــواده نوپا نيز به همان اندازه پر معني و ارزنده است. بايد پذيرفت كه زندگي و هدفهـاي مــورد نظر انسان ممكن است دستخوش تغييرات قرار بگيرند كه در اين شرايط، تـوانـايي شما در تطبـيق خود با اين تغييرات يك مقياس بزرگ موفقيت بشمار ميرود.

نياز به ديدگاهي درون نگر
يك معلم مدرسه، راهبه، افسر ارتش و سرايدار ميتوانند بطرق مختلفي مـوفق باشنـد. با اينكه موفقيت در كار ممكن است جذابتر از همه بنظر برسد، اگر در زمان مـورد انتـظار به آن دست نيافتيد، بيم ناك نگرديد. يـك قـدم بـه عـقـب بـازگـشـته و عـلـت را بـررسـي نماييد.
خواه دوستانتان مقصر باشند و خواه اعتماد بنفستان، دقت كنيد كه قدمهاي صحيـحـي جهت بهينه نمودن فرصتها براي بدست آوردن موقعيتي موفقتر و راضي كننده تر

مدیریت هدف و عشق



من عاشق جانبازم ، از عشق نپرهيزم
من مست سر اندازم ، از عربده نگريزم
گويند رفيقانم : "از عشق نپرهيزی ؟"
در عشق بپرهيزم، پس با چه در آميزم

۲- راست مغزی وچپ مغزی (جايگاه عشق در سمت راست مغز )
دانشمندان به ويژه عصب شناسان ، جراحان مغز و اعصاب و روانشناسان از مدت ها پيش در يافته اند که مغز ،
دو نيمکره متمايز از هم دارد، اما آنچه به تازگی کشف کرده اند اين است که هر نيمکره از نظر جنبه های بنيادی
ويژگی های خاص خود را دارد .
در نيمکره چپ مغز بسياری از افراد ( به غير از افراد چپ دست ) می توان فرايندهای تفکرات منطقی را يافت .
نحوه عملکرد نيمکره چپ مغز، خطی است . چرا که اطلاعات را به گونه ای متوالی پردازش می کند .
افراد می توانند در عين حال هم زيرک و هم کودن باشند ، تنها به اين دليل که
يک سمت مغز آنها از سمت ديگر ، رشد بيشتری کرده است .
نيمکره راست مغز ويژه پردازش همزمان است يعنی به گونه ای کلی وارتباطی عمل می کند .تصور،خلق آينده ،
طراحی، تمرکز روی روياها ، خلاقيت ، تفکر شهودی وبالاخره عشق در نيمکره سمت راست مغز شکل
می گيرند .
نيرومند ترين عاملی که بر اعمال و رفتار اثر دارد نيروی عشق است زيرا هر آنچه در زندگی
انجام می دهيم يا برای کسب عشق است يا برای جبران کمبود عشق.
بيشتر مشاغلی مانند وکلا ، حسابداران، و طراحان، فرايندهای تفکر پيشرفته تری در سمت چپ مغز خود داشته ،
در حالی که مشاغلی چون نقاشان، مجسمه سازان و سيا ستمداران فرايندهای رشد يافته تری در سمت راست مغز
خود دارند .
شما در رشته ای می توانيد به کمال برسيد که به آن عشق می ورزيد .
مديرانی که واقعا برجسته اند، بدون ترديد آنهايی هستند که می توانند فرايندهای اثربخش نيمکره راست مغز را با
فرايندهای اثربخش نيمکره چپ درآميزند.
" روح شما اغلب ميدان نبردی است که در آن عقل ومنطق با شوق و عشق در جنگ و ستيزند .کاش می توانستم در
ميدان روح شما ميانجی باشم و اين ناهماهنگی را به وحدت وآهنگ تبديل کنم .اما چگونه در اينکار توفيق خواهم
يافت ، مگر آنکه شما خود در اين ميانه صلح آفرين باشيد و عاشق همه ارکان هستی خويش .
و در يابيد که عقل لنگر و عشق بادبان کشتی روح شماست ...... عشق اگر در سايه عتايت عقل نباشد شعله ای
است که خود را خاکستر خواهد کرد . پس بگذاريد روح شما عقل را تا عرش عشق تعالی بخشد ، تا او نيز بتواند
به شادی آواز سر دهد." (جبران خليل جبران )

داستان کوهنورد



داستان درباره يك كوهنورد است كه مي خواست از بلندترين كوه ها بالا برود. او پس از سال ها آماده سازي، ماجراجويي خود را آغاز كرد ولي از آنجا كه افتخار كار را فقط براي خود مي خواست، تصميم گرفت تنها از كوه بالا برود.
شب بلندي هاي كوه را تماما دربر گرفت و مرد ديگر هيچ چيز را نمي ديد. همه چيز سياه بود. اصلا ديد نداشت و ابر روي ماه و ستاره ها را پوشانده بود.
همانطور كه از كوه بالا مي رفت ، چند قدم مانده به قله پايش ليز خورد و در حالي كه به سرعت سقوط مي كرد ، از كوه پرت شد. در حال سقوط فقط لكه هاي سياهي را در مقابل چشمانش مي ديد. احساس وحشتناك مكيده شدن به وسيله قوه جاذبه او را در خود مي گرفت.
همچنان كه سقوط مي كرد ، همه رويدادهاي خوب و بد زندگي به يادش آمد.
در آن لحظه فكر مي كرد كه چقدر مرگ به او نزديك شده. ناگهان احساس كرد كه طناب به دور كمرش محكم شد. بدنش ميان آسمان و زمين معلق شده بود. در اين لحظه چاره اي جز آنكه فرياد بكشد :
" خدايا كمكم كن! " ، برايش باقي نمانده بود.
ناگهان صداي پرطنيني كه از آسمان شنيده مي شد ، جواب داد :
" از من چه مي خواهي ؟ "
- خدايا نجاتم بده !
- واقعا باور داري كه من مي توانم نجاتت بدهم؟
- البته كه باور دارم.
- اگر باور داري طنابي را كه به كمرت بسته شده ، پاره كن ...
يك لحظه سكوت ...
و مرد تصميم گرفت با تمام نيرو به طناب بچسبد.
گروه نجات مي گويند، روز بعد يك كوهنورد يخ زده را پيدا كردند. بدنش از يك طناب آويزان بود و با دست هايش محكم طناب را گرفته بود ...
او فقط يك متر از زمين فاصله داشت !!!
و شما ؟
چقدر به طنابتان وابسته ايد ؟
آيا حاضريد آن را رها كنيد ؟
در مورد خداوند يك چيز را نبايد فراموش كرد :
هرگز نگوئيد كه او شما را فراموش كرده و يا تنها گذاشته.
هرگز فكر نكنيد كه او مراقب شما نيست.
به ياد داشته باشيد كه او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.

گالیله

به ياد بياوريد آن زمان را كه گاليله چه مي گفت : زمين مركزيت عالم نيست و به دور خورشيد مي چرخد و اين خورشيد است كه ثابت مي ماند و حركت نمي كند.
انگار نه انگار . مردم حتي جرأت فكر كردن در اين زمينه را به خودشان نمي دادند.آنها حتي در رويا نيز به آن فكر نمي كردند.
اي مردم از غفلت درآييد !!! بياييد من با محاسبات رياضي به شما اثب...
چي ميگه؟
هيچي ديونه شده . مي گه زمين مي چرخه.خوب اگه مي چرخه چرا ما نمي چرخيم. ها ها ها...
خنديدند و مسخره كردند. ...
اي بابا چرا هيچ كس به حرف من گوش نمي ده؟ آخه ...
ساكت مردك !!!ساكت. مگر ما مسخره توئيم ؟ هي ما هيچي نمي گيم تو پرروتر مي شي. اگر يك بار دگر از اين مضخرفات بگي ...
و بدين سان گاليله را بردند و گرفتند و زنداني كردند تا جلو چرخيدن زمين را بگيرند.و چه خوب هم گرفتند.!!!!!!
ساليان سال گذشت ...
شما در كلاس سوم ابتدايي مي خوانديد:
ستاره: يك كره آسماني كه ثابت است و هيچ وقت حركت نمي كند.چشمك مي زند و آنهايي كه به زمين نزديك ترند را با چشم غير مسلح مي توان ديد.
سياره: همان تعريف گاليله بود و اين بار مردم به گاليله افتخار مي كنند

عزت نفس


بحران عزت نفس بخشي از تجربه انسان است. هرگاه به سبب عزت نفس نازل دچار مشكل شديد، پيشنهادهاي زير را مرور و يكي از آنهايي را كه به موقعيت شما مربوط مي شود، انتخاب و به آن عمل كنيد.
خودتان را از "بايدها" رها كنيد. زندگيتان را براساس آنچه براي شما ممكن است، و براساس آنچه درست مي دانيد - و نه براساس آنچه ديگران و يا شما فكر مي كنيد "بايد" انجام دهيد - بنا كنيد.
به نيازهايتان احترام بگذاريد. نيازهايتان را بشناسيد، از نيازهايتان مراقبت كنيد و ابتدا آنها را بخواهيد. آن دسته از نيازهايي كه به واقع و عميقاً شما را ارضا ميكند - و نه خوشي‌هاي فوري - را شناسايي كنيد. احترام به نيازهاي ژرفترتان احساس بهزيستي و خود ارزشمندي‌تان را افزايش مي دهد.
هدفهاي قابل دسترس براي خودتان تنظيم كنيد. هدفهاي خودتان را براساس آنچه به طور واقع نگرانه مي توانيد به آنها دست يابيد، تنظيم كنيد و سپس براي رسيدن بدانها گام به گام پيش رويد. كمال‌گرايان همواره براي دست‌يابي به هدف‌هاي تمام عيار مي كوشند؛ مثلاً آنها با طرح اين باور: "كمتر از نمره الف در دانشكده پذيرفتني نيست." استرس و شكست را به سرزمين روانشان دعوت مي كنند.
با خودتان به نحوي مثبت سخن بگوييد. ديگر به "انتقادهاي ظالمانه دروني"تان گوش ندهيد. هرگاه متوجه شديد كه به خودتان شك داريد يا خودتان را مورد قضاوت قرار مي دهيد، افكار پذيرش خود، خودارزيابي متعادل و جهت‌گيري خودحمايتي را جانشين آن افكار ظالمانه دروني سازيد.
واقعيت خودتان را محك بزنيد. واكنشهاي هيجاني - ترسها و احساسات بد - را از واقعيت موجود خودتان جدا سازيد. مثلاً ممكن است شما در تكميل يك پروژه، احساس نوميدي، اضطراب و عدم كارآمدي كنيد. اما اگر خوب فكر كنيد در مي يابيد كه هنوز مي توانيد و فرصت تكميل آن را داريد.
موفقيت را تجربه كنيد. خودتان را در موقعيت هايي قرار دهيد كه احتمال موفقيت در آن بالاست. در جستجوي پروژه‌هايي باشيد كه توانايي شما را تقويت (بدون ايجاد درگيري و مشغوليت زياد) مي كنند. خودتان را در حال پيشرفت و موفقيت تصور كنيد. هرگاه پروژه اي را به اتمام رسانديد، از خودتان قدرداني به عمل آوريد، موفقيت را تجربه كنيد و نسبت به آن احساس خوبي داشته باشيد.
فرصتها را دريابيد. با تجربيات جديد، تجربه اندوزي كنيد. اين تجربه اندوزي مي تواند پايه هاي اطمينان به خودتان را پي‌ريزي كند. اشتباه كردن را به منزله بخشي از فرآيند امور بپذيريد: اگر كاري را در حد كمال انجام نداديد، مأيوس نشويد. نسبت به تلاش‌هايتان براي چيزهاي تازه احساس خوبي داشته باشيد، اين تلاشها موجب پيشرفت و افزايش كفايت شما ميشود.
مسايل را حل كنيد. از مسايل و مشكلات دوري نكنيد و نسبت به آنها بي اعتنا نباشيد؛ با آنها مواجه شويد.روشهاي حل يا فائق آمدن بر آنها را شناسايي كنيد. اگر شما از مسايلي كه مي توانيد حل كنيد، اجتناب ورزيد، اطمينان به خود شما در معرض تهديد قرار مي‌گيرد.
تصميم بگيريد. تمرين كنيد كه تصميمات مثبت بگيريد. اين كار را با انعطاف‌پذيري انجام دهيد و مطمئن شويد كه با تبعات تصميم‌گيري‌هايتان مواجه خواهيد شد. هرگاه شما جرأت به خرج دهيد، احساستان نسبت به خودتان ارتقا مي‌يابد، بيشتر ياد مي‌گيريد و اطمينان به خود شما افزايش خواهد يافت.
مهارت‌هايتان را پرورش دهيد. بدانيد چه كاري را مي‌توانيد انجام دهيد و چه كاري را نمي‌توانيد. مهارتهاي مورد نيازتان را ارزيابي كنيد؛ آنها را ياد بگيريد و تمرين كنيد.
بر نقاط قوتتان تأكيد كنيد. بر آنچه كه مي‌توانيد انجام دهيد، تمركز كنيد، نه بر نتوانستن‌هايتان. محدوديتهاي زندگي جاري را بپذيريد و به آسودگي در كنار آنها به زندگيتان ادامه دهيد. همچنين قوت‌هايي را كه خواهان آنيد يا بايد آنها را پرورش دهيد، در نظر بگيريد.
برعقايد خودتان تكيه زنيد. از ديگران بازخورد بگيريد، اما به عقايد آنان تكيه نكنيد. به ارزشهايتان در تصميم‌گيري پايبند باشيد و تعيين كنيد چه احساسي نسبت به خودتان داريد و انجام چه كاري براي شما درست است.

دلیل اتفاقات

هر چیزی به دلیلی رخ می دهد
گاهی اوقات افرادی وارد زندگی تان می شوند و شما بلافاصله متوجه می شوید که آن ها به دلیلی آن جا بوده اند.
برای این که به نوعی منظوری را برسانند ، درسی را به ما بدهند یا کمک کنند تا بفهمید و بدانید که هستید و چه کسی میخواهید بشوید.
شما هرگز نمیدانید این افراد چه کسانی می توانند باشند ، اما همین که چشمتان به آن ها می افتد ، همان لحظه متوجه می شوید که آن ها در زندگی تان به صورتی اساسی تأثیر خواهند گذارد.
گاهی اوقات وقایعی باریتان اتفاق می افتد که در آن لحظه به نظرتان وحشتناک ، دردناک و غیر منصفانه می رسد اما با نامل و تفکر تشخیص می دهید که بدون غلبه کردن بر آن موانع شما هرگز نمیتوانستید به نیروی بالقوه ، قدرت ، اراده و یا شجاعت خود پی ببرید.
هر چیزی به دلیلی اتفاق می افتد. هیچ اتفاقی شانسی یا تصادفی نیست. بیماری ، عشق ، لحظاتی که حقیقت فراموش می شود ، حماقت های محض و ... همه برای آزمایش محدوده روح ما اتفاق می افتند.
بدون این امتحان های کوچک ، زندگی شبیه جاده هموار یکنواخت ، مستقیم و صافی می شد که علی رغم امن و راحت بودن ، کسل کننده و کاملا بی معنی می بود.
افرادی که شما ملاقات می کنید بر زندگی تان اثر میگذارند. موفقیت ها و شکست هایی که تجربه می کنید میتوانند شخصیت شما را بسازند. از تجربیاتبد میتوان درس هایی آموخت. در حقیقت این مهم ترین نجارب هستند. اگر کسی به شما صدمه بزند ، به شما خیانت کند یا قلبتان را بشکند ، آن ها زا ببخشید چرا که به شما کمک کرده اند که درباره اعتماد بیاموزید و در مورد اینکه دریچه قلبتان را به روی چگونه افرادی میگشایید ، محتاط عمل نمایید.
اگر کسی شما را دوست داشته باشد ، آن ها را بدون قید و شرط دوست داشته باشید نه تنها برای آنکه شما را دوست دارند ، بلکه به خاطر آن که به شما یاد میدهند دوست داشته باشید و چشم ها و قلبتان را به روی چیز های کوچک بگشایید.
هر روزتان را به حساب آورید. قدر هر چیزی را بدانید چرا که ممکن است دیگر هرگز نتوانید دوباره آن را تجربه کنید. با مردمی که هرگز قبلا با آن ها صحبت نکرده اید سخن بگویید و در عمل شنونده باشید.
رها و ازاد باشید. انتظارات تان را بالا ببرید. سرتان را بالا نگه دارید چرا که این حق و شایستگی را دارید . به خود بگویید که شخص بزرگی هستید و به خود ایمان داشته باشید ، چرا که اگر به خود ایمان نداشته باشید ، هیچ کس دیگری هم به شما اعتقادی نخواهد داشت. زندگیتان را خودتان بسازید

بزدباری






هیج چیز به اندازه بردباری آکنده از پیروزی نیست

ما شبیه به یک رود هستیم که اگر در مسیر رسیدن ما به دریا صخره ای هم باشد ما به دریا می رسیم.


قانون زندگی قانون باورهاست و انديشه ها از باورها دستور ميگيرند:کافيست باور کنيد تا ببينيد. دوستان عزيز باور کنيد که طور ديگری هم ميتوان زندگی کرد.
بياد داشته باشيم جنگيدن در راه هدف زيباتر از رسيدن به هدف است
انسان قدرتمند وقتی هدفی تعيين می کند دو راه بيشتر ندارد : ۱- پيروزی ۲- مرگوقتی فراتر از ترس هايت پيش می روی احساس آزاد بودن ميکنی
هر گاه به مشکلی برخورديد نگوييد وای خدای من چه مشکل بزرگی.بگوييد وای مشکل چه خدای بزرگی!
مشکلات به نوبه خود کوچک يا بزرگ به نظر ميرسند بسته به اين که خود بزرگ باشيم يا کوچک.بخواهيد. تلاش کنيد.موفقيت=۱۰۰٪
رویاهای خود را رها نکن،بدون رویا بودن یعنی بدون امید بودن و ناامیدی یعنی اینکه هیچ هدفی نداری
اهداف و آرزوهایت را با توجه به آن چه که دیگران با اهمیت تصور می کنند ،تعیین نکن،زیرا فقط تو می دانی که چه چیزی برایت بهترین است.
زندگی به ۳ چيز پايدار است: اميد، صبر و گذشت. کسی که هر يک از اينها را داشته باشد هرگز فرو نمی ريزد
ناپل ون بناپارت میگه : چیزی رو بگو که بتونی بنویسی . چیزی رو بنویس که بتونی امضا کنی . چیزی رو امضا کن که بتونی بهش عمل کنی و در غیر این صورت نه چیزی رو بنویس و نه امضا در پای نوشته ای بزار .

حکایت

روزی فردی بهشتی هنگام قدم زدن در نزديکی ديوار جهنم متوجه افرادی می شود که از ديوار جهم پريده و وارد بهشت می شوند.از آنها می پرسد که چه می کنيد.می گويند که ما در دوران زندگی خاويار می خورديم و چون آن زمان حرام بود پس به جهنم افتاديم،اما اخيرا خبر آورده اند که خاويار حلال شده و ما هم از جهنم خلاص شديم.سپس فرد بهشتی عده ی ديگری را می بيند که بر روی ديوار جهنم نشسته اند.از آنان می پرسد که شما چه می کنيد.می گويند که ما هم خاويار می خورديم منتها با پنج سيری(اگر تا کنون نام پنج سيری را نشنيده ايد از قديمی ترها سراغش را بگيريد).حالا خاوياره حلال شده،ما اومديم اين بالا که اگه اون يکی هم حلال شد بيايم اون ور.!!!!!!!هستم یا جهنمی؟؟

گفتگو با خدا

گفتگو با خدا
در خواب خدا را ديدم.خدا پرسيد : ميخواهي با من گفتگو کني ؟ در پاسخش گفتم : اگر وقت داريد ؟خدا خنديد و گفت : وقت من بي نهايت است ... در ذهنت چيستکه ميخواهي از من بپرسي ؟پرسيدم : چه چيز بشر شما را سخت متعجب ميسازد ؟خدا پاسخ داد : اينکه آنها از کودکي شان خسته ميشوند و عجله دارند که بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدت ها ، آرزو ميکنند که کودک باشند .اينکه آنها سلامتي خود را از دست ميدهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست ميدهند تا سلامتي خود را به دست آورند .اينکه با اضطراب به آينده مينگرند و حال را فراموش مي کنند بنابراين نه در حال زندگي ميکنند و نه در آينده .اينکه آنها به گونه اي زندگي ميکنند که گويي هرگز نمي ميرند و به گونه اي مي ميرند که گويي هرگززندگي نکرده اند.خدا دست هايم را گرفت . براي مدتي سکوت کرديم و من دوباره پرسيدم : «به عنوان يک پدر ميخواهي فرزندانت کدام درس هاي زندگي را بياموزند ؟» خدا گفت : بياموزند که آنها نمي توانند کسي را وادار کنند که عاشقشان باشد تنها کاري که آنها مي توانند بکنند اينست که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند .بياموزند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند .بياموزند که فقط چند ثانيه طول ميکشد تا زخم هاي عميقي در قلب آنان که دوستشان داريد ايجاد کنيم ، اما سالها طول ميکشد تا آن زخم ها التيام بخشيم .بياموزند ثروتمند کسي نيست که بيشترين ها را دارد ، کسي است که به کمترين ها نياز دارد .بياموزند که آدمهايي هستند که آنها را دوست دارند فقط نمي دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند .بياموزند که دو نفر مي توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببينند .بياموزند که کافي نيست فقط آنهاديگران را ببخشند بلکه آنها بايد خود را نيز ببخشند .من با خضوع گفتم : از شما به خاطر اين گفت و گو متشکرم . آيا چيز ديگري هست که دوست داريد فرزندانتان بدانند ؟خداوند لبخند زد و گفت « فقط لينکه بدانند من اينجا هستم ، هميشه »

چند جمله از بزرگان

۱. شعله های بزرگ ناشی از جرقه های کوچک است.
۲. روزگار همه درب ها را برای بردباران خواهد گشود. (افلاطون)
۳. خواستن می سوزاند٬ توانستن ویران می کند٬ اما دانستن آرامش می دهد. (سقراط)
۴. این جهان ٬ جهانِ تغییر است نه تقدیر. (ویلیام جیمز)
۵. همیشه سبز٬ همیشه در حال تغییر٬ همیشه بردبار باشید٬ همیشه پیروز باشید.
هدف
سلامزیبائی کار همواره رفتن به سوی هدف است . نه رسیدن به آن وتمام شدن . پس , از پیمودن لذت ببر و تجربیاتت را به کوله بارت بسپار - روزی خواهی رسید و از خاطرات راه با لذت و غرور یاد خواهی کرد.
مسیر چیزی نیست جز پیمودن ما - با پیمودن است که راه پدیدار میشود . این ما هستیم که راه راه پدید می اوریم . بنابراین طولانی ترین راهها با اولین قدم ما شروع میشود.
برای رسیدن به هدف نباید تلاش کرد !!!!!؟؟؟؟ باید جنگید.
با آروزی موفقیت برای تمامی کسانی که ایستاده اند چون سرو با قامتی بلند و صبر را پیشه کرده اند.
تعداد زيادي از مردم، از خوشبختي مي ترسند
مردمان زیادی از خوشبختی میترسند - برای آنان , خشنودی از زندگی به معنای تغییر برخی عادتها , و از دست دادن حس هو یتشان است . اغلب نسبت به نیکی هائی که بر ما رخ میدهد خشمگین میشویم , نمی پذیریمشان , چون اگر چنین کنیم فکر میکنیم مرهون خداوند شده ایم . میاندیشیم : بهتر است از جام نیکبختی ننوشیم چون وقتی خالی شد بسیار رنج خواهیم برد - از هراس کوچک شدن نمیتوانیم رشد کنیم و از ترس گریستن نمیتوانیم بخندیم.
پائولو کوئلیو

چرا بیشتر



يكتاجر آمريكايي نزديك يك روستاي مكزيكي ايستاده بود كه يك قايق كوچك ماهيگيري از كنارش رد شد كه توش چند تا ماهي بود . از مكزيكي پرسيد : چقدر طول كشيد كه اين چند تا رو گرفتي ؟مكزيكي : مدت خيلي كمي .آمريكايي : پس چرا بيشتر صبر نكردي تا بيشتر ماهي گيرت بياد ؟مكزيكي : چون همين تعداد براي سير كردن خانواده ام كافيه . آمريكايي: اما بقيه وقتت رو چيكار مي كني ؟مكزيكي : تا دير وقت مي خوابم ، يه كم ماهي گيري مي كنم . با بچه ها بازي مي كنم . بعد ميرم توي دهكده مي چرخم ، يه ليوان شراب مي خورم و با دوستان شروع مي كنيم به گيتار زدن . خلاصه مشغولم به اين نوع زندگي ! آمريكايي : من تو هاروارد درس خوندم و مي تونم كمكت كنم . تو بايد بيشتر ماهي گيري كني . اون وقت مي توني با پولش يه قايق بزرگتر بخري و با درآمد اون چند تا قايق ديگر هم بعدا اضافه ميكني . اون وقت يه عالمه قايق براي ماهيگيري داري ! مكزيكي : خوب ، بعدش چي ؟آمريكايي : به جاي اين كه ماهي ها رو با واسطه بفروشي اونا رو مستقيما به مشتري ها مي دي و براي خودت كار و بار درست مي كني ... بعدش كار خونه راه مي اندازي و به توليداتش نظارت مي كني ... اين دهكده كوچك رو هم ترك مي كني و مي روي مكزيكوسيتي ! بعدش لوس آنجلس ! و از اونجا هم نيو يورك ... اونجاست كه دست به كارهاي مهم تري هم مي زني ...مكزيكي : اما آقا ! اين كار چقدر طول مي كشه ؟ آمريكايي : پانزده تا بيست سال !مكزيكي : اما بعدش چي اقا ؟آمريكايي : بهترين قسمت همينه ، موقع مناسب كه گير اومد ميري و سهام شركتت رو به قيمت خيلي بالا مي فروشي ! اين كار ميليون ها دلار برات عايدي داره . مكزيكي : ميليون ها دلار ! خب ، بعدش چي ؟آمريكايي : اون وقت بازنشسته مي شي ! مي ري يه دهكده ساحلي كوچيك ! جايي كه مي توني تا دير وقت تا دير وقت بخوابي ! يه كم ماهيگيري كني . با بچه هات بازي كني ! بري دهكده و يه ليوان شراب بنوشي ! و تا دير وقت با دوستات گيتار بزني و خوش بگذروني ..

بخوان

به اميد بهترين ها زندگي كن و خود را براي بترين ها آماده كن

کشیش

بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است:
کودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم .
بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد انگلستان را تغيير دهم . بعد ها انگلستان را هم بزرگ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم .
در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول كنم .
اينك كه در آستانه مرگ هستم مي فهمم كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم ، شايد مي توانستم دنيا را هم تغيیر دهم!!!

چند تا سخن


- جامعه ممکن است آينده اي را براي من در نظر گرفته باشد، اما اين تنها من هستم که سرنوشت خود را تعيين مي کنم.
- اشخاص موفق از عمل بازنمي ايستند، اشتباه مي کنند اما دست نمي کشند.
- به هر علتي که در حال حاضر شاد نباشي و احساس کني ناموفقي وقت آن است که از گذشته درس بگيري و براي آينده برنامه ريزي کني. (برگرفته از کتاب رويا)
- ما زنده به آنيم که آرام نگريم. موجيم که خاموشي ما عدم ماست.
- بين دنياي خيال و واقعيت يک ديوار نامريي است که با يک تلنگر از بين مي رود؛ فقط به يک تلنگر احتياج داريد که روياهايتان به واقعيت بپيوندد.
- اگر رشدتان کم است، معيارهاي خود را بازنگري کنيد، راهي که مي رويد خطاست.
- شکست چيزي نيست جز دست کشيدن از تلاش.
- اينکه هر روز کودکي متولد مي شود، يعني اينکه خداوند هنوز به آينده ي انسان اميدوار است...

مرگ یا زندگی

انسان قدرتمند هنگامی که
هدفی را برای خود مشخص
می کند دو راه بیشتر پیش
رو ندارد:
یا مرگ یا پیروزی
نویسنده: سر توماس فاول باکستون

Monday, October 10, 2005

hope

iN timE of troblE,Don'T saY:

God I haVe a biG problem

SaY:

Hey probleM I haVe a biG God

BE HOPEFUL TO ALLAH

BE HOPEFUL TO YOURSELF

BE HOPEFUL TO FUTURE

Tuesday, October 04, 2005

در سوگ فروغ

چه روز سرد مه آلودی!
چه انتظاری!
آیا تو باز خواهی گشت؟

تو را صدا کردند
تو را که خواب و رها بودی
و گیسوان تو با رودها جاری بود.
تو را به شط کهن خواندند
تو را به نام صدا کردند
از عمق آب
و باغ کوچک گورستان را
در باد
به سوی شهر گشودند.
تمام بودن رازی شد
و گیسوان تو ناگاه بر تمامی ویرانه های باد نشست.

خاکستر عشق

زیر خاکستر ذهنم باقیست
آتشی سرد و گدازنده هنوز
یادگاریست زعشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آنگونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز
سخت جانی را بین که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از
بی تو بودن باشد...

بگذار بمیرم

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مرد ن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ
در وحشت و انبوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
بگذار چو خورشید گدازنده مس فام
در دامن شب با تن تب دار بمیرم
بگذار شوم سایه ایوان بلند ت
سویت خزم و گوشه دیوار بمیرم
میمیرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم



تا بوده ام ای دوست وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم

Link
<

1 online

چند فيلترشكن




? ? ? ? ? ? ? ? ? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ?? ??


بالا? صفحه